هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

خوشمزه ترین کیک تولدم

قربونت بشه مامان... خوشمزه ترین کیک تولدمو کنار شما خوردم وقتی بغلم بودی شمع ۳۱ سالگیو فوت کردم. خیلی لذیذ بود... کنار شما... کنار بقیه عزیزام... منت گذاشتن و مامان و بابای گلم و خواهرم و همسرش و گلدونش اومدن خونمون... کنارم بودن... بابا مهدی کیک خرید و هدیه... و مهمونای عزیزم با هدیه های خوشگلشون خوشحالم کردن... عزیزدلم، معنی بودنم، دوستت دارم...
25 آذر 1393

پسرم مروارید داره

پسرک ناز مامان ببین من چند وقته ننوشتم! از تنبلی و بی فکریم نبوده که، مامانم شما مهلت نمیدی... اصلا دوست نداری منو مشغول کاری ببینی، میای ازم بالا میری میگی راه ببرمت... این مدتم که درگیر درد دندونات بودیم... بیقراریای روز و شبت... غذا نخوردنات... فقط و فقط طلب می می کردنت... الانم خوابیدی کنارم و می می میخوری که میتونم بنویسم اونم به زحمت با گوشی... دوهفته پیش من و مامان قشنگ فک کردیم شما دندون دراوردی! انگشت میزذیم تیز بود ولی به چشم نمیومد... اینقدم بداخلاق بودی گفتیم حتما دندونه، منم مهمونامو دعوت کردم برای هفته بعدش... تو این مدت هم خودم سه بار برات آش دندونی پختم بلکه به گفته دوستان زودتر دندون بزنه بیرون، هرچنذ به این چیزا م...
11 آذر 1393
1